نوشته هاي يک مسلمان تازه مسلمان



گاهي تنها حاميت ميشه خدا وقتي که زير پاتو همه خالي ميکنن وقتي که کل دنيا رو سرت خراب ميشه 


ديگه نميدوني زنده اي يا مرده نميفهمي چي به چيه فقط ميخواي فراموشي بگيري و زودتر اين روزها رد بشه يه جا همون اولا ميگي اخه خدا چرا من چرا من بايد اينجوري بشم شايد خدا بهترين دوستمو از زندگيم حذف کرد تا به من بهترشو بده خدايا راضيم به رضاي تو . فقط بايد يادمون باشه اگه گله کرديم اگه چيزي از روي عصبانيت به خدامون گفتيم يادمون باشه بازم همون پشتمونه بازم همون تنها تکيه گاهته بازم همونه که مهمي براش 


خدايا حکمتتو شکر خيلي دوست دارما ولي چرا ؟ يهو چي شد ؟ 


ولي يه چيزي يادگرفتم که روي هيچ حرفي بجز حرف خدام اعتماد نکنم اخه يه روز خوب تنها ميشم اگه قرار باشه به حرف بقيه هم اعتماد کنم . خدا خيليا رو ساده افريد واسه اينکه به خيليا بفهمونه هنوز مهربوني و سادگي و انسانيت نمرده ولي ولي بعضيا فک ميکنن خدا ما ساده هارو افريد تا اونا بتونن ازمون سو استفاده بکنن تا بتونن بشکننمون و شاد بشن ولي نميدونن ممکنه ما به روي خودمون نياريم و هيچي نگيم ولي قلبمون وقتي بشکنه از اعماقش اه بلندي به گوش اون بالايي ميرسه اينقدر بلند که شماهايي که باهامون اين کارو کردين فک ميکنين نشنيدينا ولي از بلنديش درجا کر شدين 


خدايا همينجا بگم همرو سپردم به خودت ديگه نه آه ميکشم و نه نفرين فقط به خودت ميسپرمشون به تويي که از رگ گردن هم بهم نزديک تري


« من خدايي را دارم که به همنگام غمم ميگريد و به هنگام شادي ام ميخندد »


سلام به شما دوستان و همراهان ببخشيد که اين مدت درگير امتحانات نهايي و کنکور بودم و نتونستم چيزي بنويسم شرمندتونم . 


انسان ممکنه خيلي جاها نزديک ترين جا به خدا باشه ولي زنگار روي چشم دلشو پشونده و نميتونه ببينه نميتونه درکش کنه نميتونه وجودشو با تموم وجود حس کنه حس ميکنه ها ولي نميبينه يا شايد هم خودشو به نديدن ميزنه خودشو به نديدن ميزنه تا بتونه اتيشي که تو وجودشه خودش خاموش کنه ولي نميدونه ا اينکار به جاي ابي که خدا رو دل سوختش ميريزه و مداوا ميکنه اون داره الکل ميريزه اون داره نفت ميريزه روي اتيش داره بدتر ميکنه داه خودشو توي اتيش انتقام ميسوزونه درست مثل من ، درست مثل مني که نميخوام ببينم خدا چقدر بهم نزديکه و خودم ميخوام انتقام اين اشک هارو از بانيش بگيرم ولي نميخوام بفهمم که اين کار ميشه بنزين رو اتيش و منو بيشتر ميسوزونه . امروز بهترين دوستم که از خواهرمم بهم نزديک تره يه چيزي گفت که منو يکم به خودم اورد گفت چرا وقتي ميگي منتظر چوب خدايي براش ميخواي اشکش رو ببيني ؟ تو نميدوني الان با اين کاري که کرده عمق بدبخت بودنشو نشون داده اون خودش داره به بدبختي کشيده ميشه چوب خدا مثل انتقام هاي ما نيست همينکه يکي اينقققققققققدر پست و فرومايه ميکنه که همچين درخواستي بده و همچين حرفايي با کسي بزنه خودش عمق فلاکته ديدم اره راست ميگه ديدم اره چرا من منتظر اين باشم که با اشک خواهر يا دختر نداشتش کمرش بشکنه و زجر بکشه هميني که الان متوجه نيست و داره يه ادم بي ارزش ميشه خودش چوب خداست خودش از صدتا انتفام من و امثال من بدتره 


خدايا حکمتتو شکر 


امروز ديدم خيلي جاها ممکنه اهي بکشيم که دامنگير کنه طرفو ممکنه خيلي جاها نفرين کنيم کسيو که بگيردش نفرينمون ولي اين ميشه يه ماده اتشگير روي اتش و بهتر اينه وقتي شکستي وقتي خورد شدي بگي سپردمت به اون بالايي سپردمت به کسي که از رگ گردن به جفتمون نزديک تره به کسي که اگه بخواد  به يک ادم نيازمند جا و مقام ميده و يه پادشاه رو به خاک سياه ميتونه بنشوني 


پ ن : همچيو بسپرين به خودش ، بهتر از ما ميتونه تقاص بگيره از هرکي که بخواد 



جالب بود چند شب پيش خواب ميديدم باباي يکي از دوستام اومده دنبالش و عجله داره وقتي رفتيم دم در ديدم باباش سوار يه مينيبوس شده که مسافراش همه دارن ميرن جنگ يه لبخند قشنگي هم رو لب همشونه و رو کردم به باباش و گفتم شما ميخوايين با اينا ببرينش ميگه نه اون با يکي ديگه ميره خونه ولي من يه وظيفه مهم تر دارم و اينا رو بايد ببرم صبحش که از خواب بيدار شدم توي شبکه هاي مجازي که ميگشتم همون افراد رو با همون لبخند خاصشون ميديدم جالبيش هم اينجاست که من معمولا به اين عکسا نگا نميکردم و قيافه هيچ کدومشونم تا به حال نديده بودم کل روز رو فقط عکساي همونارو ميديدم . برام جالب شده بود و هرچي ميگشتم براي جواب که چرا من اونارو اصلا توي خواب ديدم به هيچ جوابي نميرسيدم . گشتن براي چرايي ديدن اون خواب به نتيجه نرسيد . ديشب که خالم اينا اومده بودن خونمون ديدم پسر خاله کوچيکم که دنيامه از باباش اصلا خوشش نميومد و کلا مشکل داشت باهاشون . شروع کردم باهاش صحبت کردن که اين روح رو خدا بهت هديه داده و وقتي ميگي از کسي بدت مياد يا خوشت نمياد يا عصبي ميشي باعث ميشه هديه خدارو خراب کني مگه تو امانت دار نيستي ؟ پس حواست به امانت خدا باشه اين امانت رو خدا بهت داده که بزرگش کني و بهش خوبي بيشتر ياد بدي ولي وقتي اينجوري ميکني بهش بدي ياد ميدي و خدا ناراحت ميشه ديگه اونوقت اگه چيزي ازش بخواي شايد قبول نکنه ديگه پس مواظب باش خدا ازت ناراحت نشه با اينکه متين فقط 6 سالشه ولي تونستم طوري حرف بزنم که بچه واقعا بفهمه نميدونم اين صحبتم چجوري بود شايد درست نبود اينجوري بگم  ولي خدارو براش مثل مامانش تشبيه کردم از مهربوني و خوبي . اخر شبي بچه متحول شد نميدونم درست يا بد ولي يه حس قشنگي داشتم وقتي داشتم باهاش اينجوري و بزرگانه حرف ميزدم . قرار شد متين وقتي رسيد خونه باباشو بغل کنه و بوسش کنه و ناراحتيشونو رفع کنه اميدوارم تونسته باشم رابطه يه پدر و پسر رو خوب کنم و از اون مهم تر تونستم رابطه يه بچه رو با خداش خوب کنم که مواظب امانت خداشم باشه




ساعتاي اخر سال 97 هستشو هممون درگير کار هاي اخر سالمونيم بعضيا با خانوادشونن بعضيا سر کار بعضيا دانشجو توي يه شهر ديگه و . . خيلي درگيري ها داريم نياز نيست بزرگ باشيم براي اين درگيري ها بچه هم باشيم بازم درگيري داريم ولي يه چيزيو يادمون بايد باشه که ما هرچقدر هم درگير باشيم نبايد اون بالايي رو فراموش کنيم امروز داشتم تمام خاطرات اين يه سالمو مرور ميکردم و باز هم فهميدم خدا خيلي جاهاي ديگه هم کمکم کرده و حواسش به من بوده . ولي من تا قبل از اين تغيير حواسم به خدا نبوده . خدايا بازم به خاطر اينکه حواست بهم بوده و هوامو داشتي ممنونم و شکرت ميکنم . بيايين اين ساعتاي اخر بشينيم و ببينيم که خدا کجا ها به فکرمون بوده اصلا اگه تونستيم پيدا کنيم کجاها دستمونو ول کرده نميخوام بگم خدا ولمون کرده ميخوام بگردين و ببينين که اون بالا سري هميشه دستمونو گرفته هيچ وقت تنهامون نذاشته تا شايد از اينقدر که شاکي هستيم از خدا کم بشه و يکم شکرش کنيم اگه جايي هم فک کرديم خدا ولمون کرده و حواسش به ما نبوده شايد خدا اين در رو بسته و برامون يه در ديگه باز کردي . اگه ديدين يه در به روي شما بسته شد بدونين خدا خواسته و همش اون در رو نکوبين چون به صلاحتون نبوده حتما . نميخوام اين ساعتاي آخر سالو زياد وقتتونو بگيرم ولي ميگم هرچي شد بگيم خدايا شکرت که بودي و هستي و خواهي بود .


دعا ميکنم سال جديد سالي سرشار از رزق و روزي و شادي باشه براتون و ايام به کام


خداي ار به حکمت ببَندَد دَري                                          گشايد به فَضل و کَرَم ديگري



ديگه کم کم دارم قبول ميکنم که همه چيو بايد به خود اون بالايي که هميشه حواسش به ما بوده بسپرم ولي بعضي جاها نميدونم چرا مخالفت ميکنم بعضي وقتا رفتارم در تضاد با اين فکرم ميشم نميدونم چرا ولي بايد اينم ترک کنم اين مدت خيلي آروم تر شدم تا يکم به هم ميريزيم و نا آروم ميشم ياد اون ايه اي ميوفتم که خدا توش گفته « الا بذکر الله تطمئن القلوب » يه ارامش عجيبي ميگيرم توي اون موقعيت حتي تمرکزمم راحت تر شده . دلم ميخواست از همه چي بزنم حتي درسم و بشينم و با اسلامم که از بدو تولد باهاش بودم وهيچ وقت متوجه اون نشدم ، آشنا بشم ولي حيف که امسال سال مهميه سال سرنوشت ساز کنکور . ولي الانم هر وقت بيکار ميکنم خودمو ويا وقتي حوصله هيچي ندارم ميشينم و قرآن رو ميخونم يا حداقل آيات اميد بخش اونو ميخونم . حس ميکنم يکي رو ديدم که خيلي وقته مشقاق و منتظر ديدنش بودم – اگه قديم ميديدم يکي مثل الانم حرف ميزنه ممکن بود مسخرش هم بکنم ولي الان فهميدم نه خواننده متن بايد خودش به جايي برسه که درک کنه طرف مقابل رو – الان احساس ارامش عجيبي دارم ولي ميترسم که نکنه يه روز از خواب بيدار بشم و ببينم که همش خواب بوده و همچين ارامشي نيست و نبوده و نخواهد بود ولي يادگرفتم که از هر فرصتي حتي وقتي بدونم اين به پايان ميرسه استفاده کنم ولي خداي من بزرگ تر از اين حرفاست نميذاره اين ارامشم تمام بشه و نميگيره ازم اين ارامش خوب رو . خدايا هميشه توبمون نميخوام ازت فاصله بگيرم . نميگم دستمو بگير چون هميشه گرفته بودي ولي ميگم دستمو ول نکن ؛ ول نکن بزار به اميد تو راه برم بزار مثل يه بچه نو پا راه برم با تکيه برتو . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مرکز مغزو اعصاب کودکان موزیک های ایرانی 46635 خرید کتونی پسرانه ارزان ENGLISH زبان انگلیسی دبیرستان تیزهوشان نوشاد فروشگاه فایل Orlando salemziba19 z2u.com